کد قالب کانون شخصیت‌شناسی امام جعفر صادق علیه السلام

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان کانون فرهنگی وهنری کریم اهل بیت شهر سلامی و آدرس kanoonemamhassan24.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2088
بازدید دیروز : 1544
بازدید هفته : 12016
بازدید ماه : 12016
بازدید کل : 197076
تعداد مطالب : 2523
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

نویسنده : مهدی احمدی واکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 12 تير 1403

نمایه رهنمود حضرت امام جعفر صادق سلام الله علیه

شخصیت‌شناسی امام جعفر صادق علیه السلام

 

«اباعبدالله جعفر بن محمد بن على بن الحسین بن على بن ابى طالب(ع)»، امام ششم از ائمه اثنى عشر و معصوم هشتم در نظر شیعه امامیه است.

درباره زمان ولادت و وفات و عمر آنحضرت شاید صحیح‌ترین روایات گفته شیخ مفید در ارشاد باشد: تولد آن حضرت در مدینه در سال 83 ق و وفات ایشان در شوال سال 148 ق و مدفن ایشان در بقیع در کنار پدر و جد بزرگوار و عم بزرگش امام حسن(ع) مى‌باشد. مادر آن حضرت ام فروه دختر قاسم بن محمد بن ابى‌بکر بود.

روایات و نصوصى که دلالت بر امامت آن حضرت دارد بسیار است. لقب آن حضرت صادق(ع) بود زیرا هرگز جز سخن درست نفرمود. رسول الله(ص) درباره او خبر داد که«کلمه حق و پیک صدق است». او را فاضل و طاهر و صابر نیز مى‌خواندند ولى اشهر القاب او که تاریخ ثبت کرده است همان صادق است. امام صادق(ع) حدود 12 سال در کنار جدش امام زین العابدین(ع) و 19 سال بعد از رحلت آن حضرت با پدرش امام محمد باقر(ع) به سر برد و بعد از پدر بزرگوارش مدت 34 سال امامت مسلمانان را عهده‌دار بود.


فرزندان:

آن حضرت ده فرزند داشت به ترتیب ذیل: 1) اسماعیل، 2) عبد الله، 3) ام فروه که مادر ایشان فاطمه دختر حسین بن على بن حسین(ع) بود، 4) امام موسى کاظم(ع)، 5) اسحاق، 6) محمد، 7) عباس، 8) على، 9) اسماء، 10) فاطمه، که از مادران مختلف بودند. اسماعیل بزرگترین اولاد حضرت صادق(ع) بود و حضرت او را بسیار دوست مى‌داشت تا آنجا که بعضى گمان مى‌بردند او پس از پدرش امام شیعیان خواهد بود. اما اسماعیل در زمان حیات پدر از دنیا رفت و مردم جنازه او را از عریض(موضعى در مدینه) تا بقیع حمل کردند. پس از وفات حضرت صادق(ع) جمعى همچنان اسماعیل را امام دانستند و فرقه اسماعیلیه از همین جا منشعب شد.


دریاى بى‌کران دانش:

فقه شیعه امامیه که به فقه جعفرى مشهور است منسوب به حضرت صادق(ع) است زیرا قسمت عمده احکام فقه اسلامى بر طبق مذهب شیعه امامیه از آن حضرت است و آن اندازه که از آن حضرت نقل شده است از هیچیک از اهل(ع) نقل نگردیده است. اصحاب حدیث، اسامى راویان ثقه را که از او روایت کرده‌اند به 4000 شخص بالغ دانسته‌اند. در نیمه اول قرن دوم هجرى فقهاى طراز اولى مانند ابوحنیفه و امام مالک بن انس و اوزاعى و محدثان بزرگى مانند سفیان ثورى و شعبة بن الحجاج و سلیمان بن مهران اعمش ظهور کردند. در این دوره است که فقه اسلامى به معنى امروزى آن تولد یافته و رو به رشد نهاده است و نیز این دوره عصر شکوفایى حدیث و ظهور مسائل و مباحث کلامى مهم در بصره و کوفه بوده است. حضرت صادق(ع) در این دوره در محیط مدینه که محل ظهور تابعین و محدثان و راویان و فقهاى بزرگ بود رشد کرد اما منبع علم او در فقه نه«تابعان» و نه«محدثان» و نه«فقها» ى آن عصر بودند، بلکه او تنها از یک طریق که اعلا و اوثق و اتقن طرق بود نقل مى‌کرد. وى از پدرش امام محمد باقر(ع) و او از پدرش على بن الحسین(ع) و او از پدرش حسین بن على(ع) و او از پدرش على بن ابى طالب(ع) و او هم از رسول(ص) خدا نقل مى‌نمود. این طریق عالى در صورتى است که ما با اهل سنت مماشات کنیم و به زبان و اصطلاح ایشان سخن بگوییم و گر نه بر طبق مبانى اعتقادى شیعه امامیه علوم ائمه اثنى عشر(ع) علم لدنى و از جانب خداست و این ائمه بزرگوار در مواردى که روایتى از آباء طاهرین خود نداشته باشند، خود منبع فیاض مستقیم احکام الهى هستند و حاجتى به«حدثنا» و نظائر آن ندارند.


نظر علماى اهل سنت:

اهل سنت و جماعت در برترى علمى و روحانى حضرت صادق(ع) متفقند، چنانکه امام حنفیه ابو حنیفه گفته است:«جعفر بن محمد افقه اهل زمان بود.» امام مالک هم گفته است:«هیچ چشمى ندیده و هیچ گوشى نشنیده و در خاطر هیچکس خطور نکرده که در فضل و علم و ورع و عبادت، کسى بر جعفر بن محمد مقدم باشد.» ابن خلکان در وفیات الاعیان آورده است:«مقام فضل جعفر بن محمد مشهورتر از آن است که حاجت به شرح و بیان باشد.» ابن حجر هیتمى در الصواعق المحرقة نوشته است:«جعفر بن محمد در سراسر جهان اسلام به علم و حکمت مشهور بود و مسلمانان علم را از وى آموخته و نقل کرده‌اند.» نیز گفته‌اند که وى هنوز نوجوان بود که علما و محدثین و مفسرین عصر از محضرش کسب فیض مى‌کردند. حضرت صادق(ع) که در میان ائمه(ع) از عمر نسبتاً طولانى برخوردار بوده است در عصر خود مرجع دینى شیعیان و معتقدان به اهل البیت(ع) بوده است. خود آن حضرت در آشفته بازار حدیث و مدعیان علم و دین و فقه، ابواب علم را بر روى دوستان و معتقدان خود گشود و فقه اهل بیت(ع) را به جهانیان شناساند. ذهبى در سیر اعلام النبلاء(ج 6/ 257) مى‌گوید: از عمرو بن ابى‌المقدام روایت شده است که(مى‌گوید): هر گاه به جعفر بن محمد(ع) نگاه مى‌کردى در مى‌یافتى که او از نسل پیامبران است. او را دیدم که در«جمره» ایستاده بود و مى‌گفت:«از من بپرسید، از من بپرسید» و نیز از صالح بن ابى الاسود روایت شده است که گفت: شنیدم که جعفر بن محمد مى‌گفت: پیش از آنکه مرا از دست بدهید از من بپرسید، زیرا کسى پس از من به مانند حدیث من شما را حدیث نخواهد کرد. این فرمایش حضرت صادق(ع) مؤید گفته ماست، زیرا حدیث او از طریقى بود که هیچیک از محدثان دیگر آن طریق را نداشتند.«فقه جعفرى» چون بر مبناى علم مستقیم و مستند به منبع وحى است مخالف قیاس است. ولى ابوحنیفه که معاصر آن حضرت بود چنانکه مشهور است بیشتر احادیث مشهور میان معاصران خود را قبول نداشت و ناچار بود که در بسیارى از موارد به جهت فقدان دلیل نقلى دست به قیاس بزند.

روایاتى که از حضرت صادق(ع) در مذمت قیاس و نهى از به کار بردن آن در احکام شرعى در کتب شیعه آمده است معروف است، زیرا آن حضرت مى‌فرمودند که با دسترسى به منبع علم دیگر حاجتى به قیاس نیست و چه بسا که قیاس خطا کند و قیاس کننده را در خطا و ضلالت افکند. امام مالک بن انس پیشواى مذهب فقهى مالکى چون اهل مدینه بود و در آن شهر بزرگ شده بود عمل اهل مدینه را منبع مهم و عمده فقه اسلامى مى‌شمرد زیرا به گفته او مردم این شهر احکام فقهى را از پدران و اجداد خود که افتخار هم عصرى با حضرت رسول(ص) و اصحاب را داشته‌اند فرا گرفته‌اند و بنابراین عمل ایشان مى‌تواند معیار و مأخذ خوبى براى اطلاع از افعال و اقوال رسول الله(ص) و اصحاب او باشد. این معیار بیشتر از همه در خاندان آن حضرت و اهل بیت(ع) موجود بود. امام على(ع) نزدیک‌ترین شخص به حضرت رسول(ص) بوده، افعال و اقوال رسول الله(ص) بیش از همه در افعال و اقوال امام على(ع) منعکس بود. همینطور افعال و اقوال على(ع) در فرزندانش حسن و حسین و احفاد و اسباطش على بن الحسین و محمد بن على و جعفر بن محمد(ع) بهتر و بیشتر از هر کس دیگر تجلى مى‌کرد. پس فقه جعفرى از این جهت بر فقه مالکى ارجحیت آشکارى دارد. فقه شافعى که دنباله فقه مالکى و صورت کاملتر و گسترده‌تر آن است نیز از جهت مبانى و موازین نمى‌تواند با فقه اهل البیت(ع) هم‌تراز باشد و فقه احمد بن حنبل هم که تکیه عمده بر احادیث و روایات دارد به همین حال است.


بینش سیاسى:

دوران امامت حضرت صادق(ع) یکى از ادوار پر آشوب تاریخ اسلام است. این دوره که از سال 114 هجرى تا سال 148(سال وفات آن حضرت) طول کشیده است شاهد ظهور و قتل زید بن على بن الحسین(122 ق)، انتقال خلافت از بنى‌امیه به بنى‌عباس(132 ه‌ق)، کشته شدن ابو مسلم خراسانى(137 ه‌ق)، کشته شدن عبداللّه بن حسن بن حسن در زندان منصور و کشته شدن فرزندان او محمد بن عبدالله ملقب به نفس زکیه و حوادثى مانند آن بوده است. آنحضرت در این حوادث مهم سیاسى مورد توجه و نظر عده زیادى از مسلمانان بود و حتى بسیارى از مردم او را براى خلافت مناسب‌تر و شایسته‌تر از سفاح و منصور مى‌دانستند، اما او بینش سیاسى و دورنگرى عمیقى از خود نشان داد و چون مى‌دانست که جریان حوادث در مسیرى دیگر و بر خلاف مقاصد واقعى اسلام و اهل سنت است، خود را از فتنه‌ها و آشوبهاى زمانه دور نگاه داشت و با این وسیله مشعل فروزان امامت و علم را که بسیار مورد نیاز اهل آن عصر بود از خاموشى در امان داشت. در اواخر خلافت بنى‌امیه، داعیان بنى‌عباس در خراسان به شدت بر ضد بنى‌امیه تبلیغ مى‌کردند و سران سپاه را مخصوصاً در خراسان به بیعت بنى‌عباس فرا مى‌خواندند و این امر در زیر پوشش دعوت به«رضى من آل محمد» صورت مى‌گرفت یعنى دعوت به کسى که مورد رضایت مردم باشد و از«آل محمد» باشد. بعضى از علویان فریفته ظاهر«رضى من آل محمد» شده بودند و مى‌پنداشتند در صورت سقوط بنى‌امیه مردم به ایشان روى خواهند آورد. سر دسته این علویان عبدالله بن حسن بن حسن بن على بن ابى‌طالب(ع) و دو پسرش محمد بن عبدالله و ابراهیم بن عبدالله بودند. چون اخبارى درباره ظهور«مهدى» از آل محمد(ص) شایع بود و همچنین شایع بود که نام او و نام پدرش با نام حضرت رسول(ص) و پدر ایشان یکى است، آرزوى علویان حسنى در اینکه«محمد بن عبد الله» همان مهدى موعود باشد و خلافت را قبضه کند خیلى زیاد بود. اما جریان حوادث به نوعى دیگر بود و داعیان به سقوط خلافت بنى‌امیه مردم را در نهان به بنى‌عباس دعوت مى‌کردند و احفاد عبدالله بن عباس خود را براى تصدى مقام خلافت آماده مى‌کردند و بزرگان آنها در زمان حضرت صادق(ع) ابراهیم امام پسر محمد بن على بن عبدالله بن عباس و برادرانش ابوالعباس سفاح و ابوجعفر منصور بودند.

بنا به خبرى که در مقاتل الطالبیین آمده است روزى در سالهاى آخر خلافت بنى‌امیه عده‌اى از بزرگان بنى‌هاشم از بنى‌عباس و علویان در«ابواء»(موضعى میان مکه و مدینه) جمع شده بودند که از آن جمله ابراهیم بن محمد بن على بن عبدالله بن عباس و برادرانش ابوجعفر منصور و ابوالعباس سفاح از بنى‌عباس و عبدالله بن حسن و پسرانش محمد بن عبدالله و ابراهیم بن عبدالله از علویان بودند. در آن مجلس یکى از افراد به نام صالح بن على پیشنهاد کرد که همگى با یک تن بیعت کنند و او را خلیفه آینده بدانند. عبدالله بن حسن فوراً گفت که مى‌دانید که این پسر من همان«مهدى» است و بیایید تا با او بیعت کنیم. ابوجعفر منصور گفت چنین است و همه با محمد بن عبداللّه بیعت کردند. پس از آن به دنبال امام صادق(ع) فرستادند و چون حضرت به آن مجلس آمد و از حقیقت امر آگاه شد فرمود چنین مکنید که زمان این کار(یعنى ظهور مهدى) نرسیده است و روى به عبدالله بن حسن کرده فرمود: اگر مى‌پندارى که این پسر تو همان مهدى است چنین نیست و هنوز وقت آن فرا نرسیده است و اگر مى‌خواهید در راه خدا قیام کنید ما به جاى تو با پسر تو بیعت نمى‌کنیم و پس از مشاجره لفظى کوتاه با عبد الله بن حسن فرمود: این خلافت از آن تو و فرزندان تو نخواهد بود بلکه از آن اینها خواهد بود و دست به پشت ابوالعباس سفاح زد. پس از آن به راه افتاد و در حالى که به دست عبدالله بن عبد العزیز زهرى تکیه داده بود خطاب به او فرمود: آیا صاحب«رداى زرد» را دیدى؟ گفت: آرى، فرمود خلافت از آن او خواهد بود(مقصود ابوجعفر منصور است). در این مجلس که در سالهاى آخر خلافت بنى‌امیه بوده است و سران بنى‌عباس در آن حضور داشته‌اند مطلب بر سران مذکور پوشیده نبوده است و ایشان که در همان وقت داعیان و مبلغانشان را همه جا پراکنده بودند از حقیقت قضایا آگاهى داشتند اما چون زیر پوشش دعوت به«رضى من آل محمد» عمل مى‌کردند مى‌خواستند از مقاصد علویان حسنى که مردم ساده‌اندیشى بودند آگاه شوند و در وقت مناسب ضربه خود را فرود آورند و مخصوصاً ابوجعفر منصور که مردى بسیار سائس و حیله‌گر بود تظاهر به بیعت با محمد بن عبدالله بن حسن کرد تا کاملاً به نیت او پى ببرد. اما حضرت صادق(ع) از پشت پرده خبر داشت و به همین جهت در دامى که منصور براى او گسترده بود نیفتاد. بنا بر روایت مفصلى که در کافى آمده است عبدالله بن حسن هنگام خلافت منصور از حضرت صادق(ع) دعوت کرد که در قیام بر ضد منصور به او و پسرانش بپیوندد و آن حضرت به شدت از این امر ابا کرد و او را نیز از این کار نهى فرمود و فرمود که این پسر تو(یعنى محمد) بر جایى جز دیوارهاى مدینه مالک نخواهد بود و اگر بکوشد حکمش به طائف نخواهد رسید. بنا به این روایت محمد بن عبدالله پس از آنکه خروج کرد از امام صادق(ع) خواست تا با او بیعت کند و حضرت امتناع کرد و او دستور داد تا آنحضرت را به زندان انداختند. اما روایاتى دیگر هم هست که حضرت از گرفتارى عبدالله بن حسن و احفاد امام حسن(ع) سخت ملول و دلتنگ بود و نامه‌اى از آنحضرت به عبداللّه بن حسن نقل شده است که آنحضرت در هنگام گرفتارى و بردن ایشان از مدینه به کوفه نوشته است و عنوان نامه«إلى الخلف الصالح و الذریة الطیبة من ولد اخیه و ابن عمه» است. در این نامه آنحضرت عبدالله بن حسن و دیگر بنى اعمام خود را از گرفتارى‌ها و مصائبى که بر ایشان پیش آمده بود تسلیت داده است و از لحاظ مضمون و محتوا بسیار عالى است.(بحار الانوار، 47/ 299 به بعد)

روایات دیگرى هم هست که به قول مجلسى دلالت دارد بر اینکه اولاد حسن در آن هنگام به حق امام صادق(ع) عارف بوده‌اند. در اینجا باید گفت که اگر چه آنحضرت از بیعت با محمد بن عبدالله ابا کرد اما از قتل اولاد امام حسن(ع) به دست منصور هم ابداً راضى نبود و بلکه ملول و محزون بود و اگر ایشان را از قیام بر ضد منصور نهى مى‌فرمود نه به جهت طرفدارى از منصور بود که این معنى به دلایل قاطع به هیچ وجه درست نیست بلکه به جهت آن بود که مى‌دانست در این مبارزه نابرابر اولاد امام حسن(ع) شکست خواهند خورد و کشته خواهند شد و هرگز نمى‌خواست که چنین حوادثى اتفاق افتد و بر حسب وظیفه شرعى، ایشان را از وقوع در مهلکه باز مى‌داشت، اما نفس قیام بر ضد منصور و خلفاى بنى‌عباس و عمّال ایشان در نزد امام امرى درست بود زیرا قیام بر ضد ظلم و سیاهکارى بود. منصور پس از غلبه بر محمد بن بنى‌عباس و ابراهیم بن بنى‌عباس، امام صادق(ع) را از مدینه به عراق فرا خواند. روایات متعددى در باب رفتن امام به نزد منصور در دست است و مجلسى آنها را در بحار الانوار در شرح احوال امام صادق(ع) در باب«ما جرى بینه(ع) و بین المنصور و ولاته و...» آورده است. از مجموع این روایات چنین بر مى‌آید که ظاهراً منصور نخست قصد ایذا و اهانت و حتى قصد قتل آن حضرت را داشته است ولى پس از دیدن آنحضرت، در نتیجه ظهور کرامات و آیات الهى از قتل آنحضرت چشم پوشیده و او را با احترام برگردانده است. اگر ما بعضى از خوارق عاداتى را که در این ملاقات به آنحضرت نسبت داده شده است کنار بگذاریم و بخواهیم بر طبق موازین عام تاریخى نه دینى و مذهبى و اعتقادى اظهار نظر کنیم، باید بگوییم که منصور پس از آنکه خیالش از جانب اولاد امام حسن(ع) آسوده شد و براى او مخالفى نماند از نفوذ معنوى و روحانى حضرت صادق(ع) که تنها فرد شاخص و مبرز علویان و مطمح نظر علما و بزرگان عصر بود در اندیشه فرو رفت؛ زیرا چه پیش از کشته شدن حسنیان و چه پس از قتل ایشان هیچ شخصیتى در جهان اسلام از لحاظ معنویت و شرافت حسب و نسب بالاتر از امام صادق(ع) نبود و چون امام نه خروج کرده بود و نه کسى را بر ضد عباسیان تحریک و اغوا کرده بود بهانه‌اى براى جلب و حبس و ایذاى او در دست نبود. به هر حال منصور که از اندیشه نفوذ شخصیت امام خواب راحت نداشت او را از مدینه فرا خواند و قصدش کشتن او بود. اما همینکه او را دید و جمال و هیبت و وقار او را مشاهده کرد و پاسخهاى متین و محکم او را به سؤالات خود شنید خود تحت تأثیر شخصیت او قرار گرفت و نه تنها از قتل و آزار او صرف نظر کرد، بلکه او را با احترام بى‌مانندى روانه منزل ساخت.

جلالت قدر و عظمت شأن حضرت صادق(ع) و پدر بزرگوارش امام باقر(ع) به اندازه‌اى بود که جمعى از شیعیان و پیروان ناآگاه در حق ایشان غلو کردند و مقام ایشان را تا به مرتبه الوهیت بالا بردند. از جمله این اشخاص ابوالخطاب محمد بن ابى‌زینب یا مقلاص بن ابى‌الخطاب الاجدع اسدى است که بارها به جهت عقاید افراطى و غلوآمیز در حق آنحضرت، از سوى ایشان مورد لعن و نفرین قرار گرفته است و اخبار او در رجال کشى(290- 308 ق) آمده است. در یکى از این روایات حضرت صادق(ع) به صراحت عقیده ابوالخطاب را درباره اینکه آنحضرت علم غیب دارد با نفى این مطلب فرموده است:«سوگند به خدایى که آفریننده‌اى جز او نیست که من غیب نمى‌دانم و خداوند از مردگان من پاداش نیک به من ندهد و از خویشان من مرا خیر و برکت نبخشاید اگر من چنین چیزى به او گفته باشم...». آنگاه فرمود که من با عبد الله بن حسن زمین محصورى را که من و او در آن شریک بودیم قسمت کردیم و در این قسمت زمینهاى هموار و آبگیر به او رسید و زمینهاى درشت و ناهموار به من رسید و اگر من علم غیب مى‌دانستم چنان مى‌کردم که کار بر عکس مى‌شد و زمینهاى هموار و آبگیر به من مى‌رسید. در روایت دیگر ابوبصیر به آنحضرت عرض مى‌کند که آنها(یعنى خطابیه) مى‌گویند شما شمار قطره‌هاى باران و عدد ستارگان و برگهاى درختان و شمار خاکها و وزن دریاها را مى‌دانید، حضرت سر به سوى آسمان بلند کرد و فرمود:«سبحان الله، سبحان الله نه، به خدا که اینهمه را جز خدا کسى نمى‌داند.»


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات مرتبط: حضرت امام صادق (ع)
برچسب‌ها: اما مت